عشق دروغین

دختری عاشق پسری بود.پسر اصلا حتی به او نگاه هم نمیکرد
چرا که دختر چادری بود!
پسرک هر روز دخترای زیبا را سوار میکرد و با خود به تفریح و گردش میبرد
.ماشین گرانبهایی داشت و دختران زیبایی اطراف او جمع میشدند
دخترک عاشق هرروز از دور اشک میریخت و از دور پسر را نظاره میکرد
روزی استاد پای تخته نوشت عشق چیست؟هرکسی روی تخته چیزی نوشت .
پسرک نوشت پول و دخترک اسم پسره مورد علاقش را نوشت.همگی خندیدند!
پسرک ازخنده ی دیگران عصبانی شد و اقدام به تلافی نمود.
زیباترین پسرهای دانشگاه را نزدیک دخترک میفرستاد تا بتواند بفهماند دروغ میگوید اما بی فایده بود
هرکاری کرد نتیجه نداشت پسرک هر روز در فکر بود و دیگر با دختری گردش نمیرفت!
روزی دختر تنها در دانشگاه قدم میزد و پسرک صدایش کرد
دل دختر لرزید و به سمت عشقش نگاه کرد
پسرک گفت: میخواهم عشق دروغی ات را نشانم دهی
دخترک جلو رفت و همان لحظه چادرش را از سر درآورد وقتی نزدیک پسرک شد
پسرک گفت: لازم نیست چادرت را دربیاوری! تابه حال چشم هایی به این معصومی ندیده بودم تو واقعا زیبایی!
دخترک اشک ریخت وپسر با همان محکمی و صلابت گفت چادرت را سرت کن نمیخوام کسی زیباترینم راببیند.




نظرات شما عزیزان:

mahdi
ساعت12:03---15 ارديبهشت 1395
like very nice lady

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 8 / 12 / 1394برچسب:, | 7:18 بعد از ظهر | نویسنده : ๑۞๑вŕέάķ๑۞๑ |